نهج البلاغه و مبانى خط مشىگذارى در حکومت
محمد مهدى ماندگار ×
مقدمه
یکم، نهج البلاغه یکى از متون اساسى دینى، حکومتى و
زمامدارى با رویکردى اسلامى به شمار مىرود.بازگشت نظرى و عملى به میراث اسلامى -
سیاسى از لوازم بالندى «تفکر و اندیشه» جدید است، و عمدهترین زیر بناى این میراث
بزرگ، سیره معصومینعلیهم السلام بالاخص سیره حکومتى امام علىعلیه السلام، که بخش
عمده آن در نهجالبلاغه آمده، مىباشد.
دوم، یکى از راهکارهاى مهم حفظ نظام دینى و بقاى آن
عملکرد مطلوب آن و حل مشکلات جامعه در عرصههاى مختلف بر اساس مبانى اصیل اسلامى
است.موفقیت و عدم توفیق این نظام، در نوع نگاه جهانیان به اسلام به عنوان دینى که
داعیه جامعیت و حکومت جهانى دارد، تاثیر فراوان دارد; از این رو بر رهبران،
کارگزاران، نخبگان و آحاد مردم لازم است تا سعى بلیغ خود را براى موفقیت هر چه
بیشتر حکومت اسلامى مبذول دارند.به طور مسلم یکى از راههاى کارآمدى نظام،
بازشناسى مبانى فکرى و ارزشى نظام اسلامى است تا بتوان با الگو بردارى صحیح و
متناسب با زمان، از حکومت علوى، حکومتحقه على ابن ابىطالبعلیه السلام را یک
الگوى تمام عیار براى تمامى عدالت پیشگان و آزادگان عالم معرفى کرد.
سوم، امام على به عنوان یک انسان کامل به موضوعات و
مسائل اجتماعى، سیاسى و فرهنگى پرداخته و چشم اندازهاى گرانقدر خویش را در دوران
حکومت پنجساله خود - که فصل درخشانى را در تاریخ حکومتهاى جهان رقم زده - عرضه
کرده است، و نهجالبلاغه مملو از مباحث نظرى و عملى تراویده ازاندیشه و سیره آن
حضرت در عرصه سیاست و حکومت مىباشد.
چهارم، بنابر نقل کتاب الذریعه (1) حدود
170 شرح بر نهجالبلاغه نوشته شده است.عمده این آثار در باب سیاست و حکومتبر محور
فرمان حضرت امیرعلیه السلام به مالک اشتر نخعى است که تجلى ویژگىها و خصوصیات یک
حکومت ایدهآل مىباشد; از جمله این آثار مىتوان به کتابهاى آئین کشور دارى از
دیدگاه امام علىعلیه السلام، حکمت اصول سیاسى اسلام، نظامنامه حکومت، سیاست و
مدیریت در نهجالبلاغه، فرمان حکومتى پیرامون مدیریت، اشاره کرد.
اهداف حکومت در نهج البلاغه
حکومت در دیدگاه مکتب اسلام و فرهنگ حکومت علوى از
مهمترین وسایل نیل جامعه به کمال و تعالى است، چون حیات بشرى در این دنیا، از
منظر فرهنگ اسلامى، ابزار براى رسیدن به کمال مىباشد و آنچه براى انسان اصالت
دارد، کمال جاویدان است; از این رو حکومت نیز مىتواند وسیله مناسبى براى نیل به
این هدف باشد، به جهت این که حکومت، هم امکانات این رشد و تعالى را به گونهاى
جامع در اختیار دارد و هم مىتواند زمینه استفاده از هر نوع امکانى را فراهم سازد.
از تعابیر حضرت على علیه السلام اینگونه استفاده
مىشود که حکومت وقتى مىتواند مسیر رسیدن به کمال را راهنما باشد که خود در مسیر
عدالت، تحقق امنیت، تامین رفاه و زمینهسازى تربیت انسانى، گام بردارد; در غیر این
صورت، نه تنها وسیلهاى براى نیل جامعه به سوى اهداف عالى نیست، بلکه به مانعى
بزرگ براى رشد بشر تبدیل مىشود.سیرى در تاریخ حکومتهاى مختلف، مؤید این ادعاست.
از دیدگاه نهج البلاغه، عدالت، امنیت، رفاه و آسایش و
تربیت، مهمترین اهداف حکومتبه شمار مىرود که در ذیل به شرح آنها مىپردازیم.
1.عدالت محورىترین اصلى که امامعلیه السلام آن را
مبناى قبول حکومت معرفى کرده و براى هر حکومتى لازم مىداند، عدالت است:
اگر خداوند از عالمان پیمان سخت نگرفته بود که در
برابر شکم بارگى ستمگر و گرسنگى ستم دیده هیچ آرام و قرار نگیرند، بى تامل رشته
حکومت را از دست مىگذاشتم و پایانش را چون آغازش مىانگاشتم، و چون گذشته، خود را
به کنارى مىکشیدم. (2)
از این کلام به خوبى فهمیده مىشود که نفس حکومتبراى
امام هدف نبوده، بلکه از باب تحقق عدالت، اقامه حق و ازاله باطل به آن
مىنگریستند.در جاى دیگر، وجود مودت و همدلى در جامعه که مبین مشروعیتیک نظام
است، را نتیجه اقامه عدل معرفى مىکند:
همانا برترین چشم روشنى زمامداران، برقرارى عدل در
شهرها و آشکار شدن محبت مردم به رهبر است، که محبت دلهاى رعیت جز با پاکى قلبها
پدید نمىآید، و خیرخواهى آنان زمانى است که با رغبت و شوق پیرامون رهبر را گرفته،
و حکومتبار سنگینى را بر دوش رعیت نگذاشته باشد، وطولانى شدن مدت زمامدارى بر
مردم ناگوار نباشد. (3)
تاکید دیگر از کلام آن حضرت که حکومت را فقط براى
برقرارى عدل مىخواست تا در سایه آن جامعه به کمال راه یابد، قضیه برخورد عبدالله
بن عباس با ایشان است هنگامىکه کفش خود را پینه مىزند.حضرت از ابن عباس مىپرسد:
«ما قیمة هذا النعل؟» ابن عباس جواب مىدهد: «لا قیمة لها!» و امام مىفرماید:
سوگند به خدا که همین کفش کهنه و پاره بىارزش، نزد من
از حکومتبر شما محبوبتر است، مگر اینکه حقى را با آن به پا دارم، یا باطلى را
دفع کنم. (4)
حضرتعلیه السلام براى بیان نیت واقعى و قلبى خود را
از قبول حکومت و رفع اتهام قدرت طبیعى از خود در پیشگاه خداوند، مىفرماید:
خدایا، تو مىدانى که جنگ و درگیرى ما براى به دست
آوردن قدرت، حکومت دنیا و ثروت نبود، بلکه مىخواستیم نشانههاى حق و دین تو را به
جایگاه خویش بازگردانیم، و در سرزمینهاى تو اصلاح را ظاهر کنیم، تا بندگان
ستمدیدهات در امن و امان زندگى کنند، و قوانین و مقررات فراموش شده تو بار دیگر
اجرا گردد. (5)
در ادامه این کلام، حضرت با بیان صفات و ویژگىهاى
لازم براى جانشینى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم، اولویتهاى خود را در احراز این
چنین بر مىشمرد:
خدایا، من نخستین کسى هستم که به تو روى آورد، و دعوت
تو را شنید و اجابت کرد. در نماز، کسى از من جز رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم
پیشى نگرفت، همانا شما دانستید که سزاوار نیستبخیل بر ناموس و جان و غنیمتها و
احکام مسلمانان ولایت و رهبرى یابد، و امامت مسلمانان را عهدهدار شود، تا در
اموال آنها حریص گردد، و نادان نیز لیاقت رهبرى ندارد تا با نادانى خود مسلمانان
را به گمراهى کشاند، و ستمکار نیز نمىتواند رهبر مردم باشد، که با ستم، حق مردم
را غضب و عطاهاى آنان را قطع کند، و نه کسى که در تقسیم بیتالمال و رشوه خوار در
قضاوت نمىتواند امام باشد، زیرا که براى داورى با رشوه گرفتن حقوق مردم را
پایمال، و حق را به صاحبان آن نمىرساند، و آن کسى که سنت پیامبر اکرمصلى الله
علیه وآله وسلم را ضایع مىکند، لیاقت رهبرى ندارد، زیرا که امت اسلامى را به هلاکت
مىکشاند. (6)
اهدافى که حضرت در این خطبه به عنوان فلسفه حکومتبیان
فرمودند (باز گرداندن نشانههاى دین در جایگاه خود، ظهور اصلاح در سرزمینها،
امنیتبندگان ستمدیده، اجراى مقررات و حدود تعطیل شده و فراموش شده دین) جز در
بستر عدالت و در سایه عدالت فراگیر، محقق نخواهد شد. (7) در واقع
جامعهاى که عدالت در آن برپا نیست، فاقد حیات انسانى و زندگى معنوى است (العدل
حیاة) (8) و دیانتى که در آن اهتمام به برقرارى عدالت نیست، مایه
گمراهى است (العدل حیاة الاحکام) (9) و حکومتى که عدالت هدف آن نیست و
در راه برقرارى عدالتى همه جانبه و فراگیر گام نمىزند، در مسیر هلاکت است (عدل
السلطان حیاة الرعیة و صلاح البریة) (10) .امامعلیه السلام هدف اساسى
حکومت والاترین ارزش در جامعه، اصل بنیادى در جهتگیرىهاى حکومتى را عدالت
مىدانست و عدالت اجتماعى، عدالت اقتصادى، عدالت قضایى را بهترین خدمتبه جامعه
معرفى مىکرد، حتى امام در مقایسه بین عدل و جود، عدل را افضل معرفى مىکند که
عدل، حرکت مطابق اصل و قابل تحقق توسط همگان است; اما جود، مسیر خاصى و براى گروه
خاص مىباشد.امام عدالت را سبب عافیت، سلامت و کرامت جامعه معرفى مىفرماید: «مگر
پیراهن عافیت را با عدل خود به اندام شما نپوشانیدم؟» (11)
نکته قابل توجه اینکه از کلام امام فهمیده مىشود
عدالتیک نمود درونى دارد و یک نمود بیرونى.کسى مىتواند عدالت را در نمود بیرونى
آن، یعنى در جامعه، به خوبى تحقق بخشد که در اجراى آن در درون خود، به موفقیت رسیده
باشد.حضرت در توصیف بهترین بندگان خدا مىفرمایند:
(بهترین و محبوبترین بنده نزد خدا، بندهاى است که)
خود را به عدالت واداشته، و آغاز عدالت او، آن که هواى نفس را از دل بیرون رانده
است، حق را مىشناساند و به آن عمل مىکند. (12)
عدالت در دیدگاه امامعلیه السلام آنقدر ارزش داشت، که
امام جان خویش را در راه اقامه آن فدا کرد. (13)
2.امنیت
برقرارى امنیت در تمام ابعاد، از اهداف میانى مهم
حکومت اسلامى است که در سایه آن، تحقق اهداف عالیه و رسیدن به رشد و کمال انسانى
میسور خواهد بود.امام علىعلیه السلام از منادیان بزرگ امنیت در جامعه بود; از
نمونههاى اهتمام امام به مساله امنیت را مىتوان در موارد ذیل برشمرد:
1) نوع پذیرش حکومت که با اصرار مردم و بیعت آزادانه
آنان حکومت را پذیرفت. (14)
2) استناد امام به اینکه بیعتبا ایشان امرى اجبارى و
از روى نا آگاهى نبوده است. (15)
3) آزادى و تضمین امنیت افرادى که از بیعتبا امام
سرباز زدند، همچون عبدالله بن عمر، سعدبن ابى وقاص، حسان بن ثابت، کعب بن مالک،
مسیلمة بن مخلد، ابوسعید خدرى، محمد بن مسلمة، نعمان بن بشیر، زیدبن ثابت، رافع بن
خدیج، فضالة بن عبید و کعب بن حجره. (16)
4) تصریح به این که امنیتیکى از اهداف پذیرش حکومت
است. (17)
5) بیان اینکه در سایه رونق دین و بر پایى علایم
دیانت و حفظ حدود و مرزهاى شریعت، امنیت فکرى، فرهنگى و معنوى و دیگر امنیتها به
درستى فراهم خواهد شد. (18)
6) بیان پیوند بین مقولههاى مختلف امنیتبا یکدیگر
مانند امنیتسیاسى و اجتماعى با امنیت معنوى و فرهنگى و یا امنیتشغلى و اقتصادى،
از این رو به فرمانداران و کارگزاران حکومتسفارش حفظ امنیتسیاسى، اجتماعى را
مىکرد. (19)
7) نفى روحیه خودکامگى که مانع ثبات امنیت مىشود.
(20)
8) تاکید بر حفظ امنیت اقتصادى در برخورد با مردم در
اداى واجبات مالى و پرداخت مالیاتها و همچنین در توجه به صاحبان صنایع و تجار و
جایگاه ایشان. (21)
9) تاکید بر امنیت قضایى بهعنوان چتر حمایتى در قبال
سایر امنیتها در جامعه. (22)
10) اظهار نگرانى و ناخشنودى از وقایعى که موجب ناامنى
در جامعه مىشود. (23)
11) اهتمام به امور ارتش و سپاهیان به عنوان حافظان
امنیت مردم و جامعه. (24)
12) اهتمام به تامین امنیت جهانى. (25)
3.رفاه و آسایش
در حکومت اسلامى که هدف اصلى آن نیل جامعه و آحاد مردم
به سوى تعالى و کمال است، تامین رفاه و آسایش در اولویت قرار مىگیرد، به جهت
اینکه با تامین رفاه و آسایش مسیر تعالى انسانها هموار مىشود.در این جا ذکر
نمونههایى از توجه امام به رفاه و آسایش در جامعه، ذکر مىکنیم:
1) اصلاح امور مردم و اصلاح (عمران و آبادانى) شهرها و
در واقع تامین رفاه و آسایش مردم از اهداف عمده حکومتبه شمار مىآید. (26)
2) با توزیع درست درآمدها و صرف کردن آنها در عمران و
آبادانى، زمینه رفاه همگانى فراهم مىشود. (27)
3) در عصر حکومتحضرت على، اهتمام بر تامین حداقل رفاه
و معیشتبراى مردم بوده است. (28)
4) آبادسازى زمین از اوامر الهى (29) و از
رسالتهاى انبیا شمرده شده، که در سایه این آبادانى، رفاه و آسایش تامین خواهد شد.
(30)
5) از وظایف امام و حاکم جامعه اسلامى، اعطاى سهم آحاد
جامعه از بیتالمال و منابع عمومى درآمد است، که شرط اساسى تحقق رفاه همگانى است;
در غیر این صورت، بخش زیادى از ثروتها و منابع درآمدزا، در اختیار اقلیتى
قرارخواهد گرفت و غلبه غنا بر فقر، مانع تحقق رفاه عمومى خواهد شد. (31)
6) تصریح به این که از حقوق واجب مردم که برعهده حکومت
است، صرف بیتالمال براى مصارف عمومىجامعه به جهت فراهم آمدن رفاه و آسایش
مىباشد. (32)
7) تاکید بر تامین رفاه از راه تقسیم درست ارزاق
عمومى، بهخصوص براى کارکنان حکومت، براى جلوگیرى از فساد مالى. (33)
8) تاکید بر تامین رفاه و آسایش سپاهیان. (34)
4.تربیت
مهمترین هدف حکومت از دیدگاه فرهنگ اسلامى که
نهجالبلاغه تبلور کلمات الگوى کامل این فرهنگ است، تربیت مىباشد.با تربیت
مىتوان زمینه رشد و تعالى فرد و جامعه را فراهم کرد تا استعدادها و توانایىها در
جهت کمال مطلق شکوفا شود; براى نمونه به بعضى از سخنان امام على درباره تربیت و
اهتمام ایشان به این مهم، اشاره مىکنیم:
1) بیان اینکه تربیت اسلامى از واجبات و وظایف مهم
برعهده امام و رهبر جامعه است:
بر امام و رهبر واجب است که بر اهل ولایتخویش حدود
اسلام و ایمان را تعلیم دهد (ایشان را در مسیر تربیت اسلامى قرار دهد) . (35)
و همچنین مىفرمایند:
اما شما نیز بر من (امام) حقوقى دارید; (از جمله) اینکه
شما را تعلیم دهم تا نادان نمانید و آدابتان بیاموزم تا بدانید. (36)
2) تربیت و انسانسازى را باید امام از خود آغاز کند:
هر که خود را پیشواى مردم قرار دهد، باید پیش از تعلیم
و تربیت دیگران به تعلیم و تربیتخویش بپردازد، و باید این تربیت، پیش از آنکه با
زبان باشد، با سیرت و رفتار باشد، و آن که خود را تعلیم دهد و تربیت کند،
شایستهتر به تعظیم است از آن که دیگرى را تعلیم دهد و تربیت نماید. (37)
این یک حقیقت است که تبلیغ و تربیت عملى، تاثیر بیشترى
نسبتبه تبلیغ و تربیت زبانى دارد; از این رو امامعلیه السلام با تربیت کامل خویش
و فرزندان و اطرافیان و یاران خویش، هم جایگاه تربیت را در اندیشه و فرهنگ اسلامى
احیا کرد و هم هدف بودن تربیت در حکومت اسلامى را:
اى مردم، به خدا سوگند من شما را به طاعتى
برنمىانگیزم، جز آنکه خود پیش از شما به گزاردن آن برمىخیزم، و شما را از
معصیتى باز نمىدارم، جز آن که خود پیش از شما آنرا فرومىگذارم. (38)
3) بیان اینکه آنچه لازمه تربیتبود براى شما مردم
گفتم:
اى مردم، من اندرزهایى را که پیامبران به امتهایشان
دادند، بر شما گفتم، و آنچه را که اوصیا به (مردمان) پس از خود رساندند، (من نیز
به شما) رساندم. (39)
حضرت على علیه السلام درباره اینکه تمام مرزهاى حلال
و حرام الهى و لوازم تربیت درستبشر را بیان کرده، مىفرماید:
مگر من در میان شما براساس ثقل اکبر (قرآن) عمل نکردم؟
و ثقل اصغر (عترت پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم) را در میان شما باقى
نگذاردم؟ مگر من پرچم ایمان را در بین شما استوار نساختم؟ و از حدود و مرز حلال و
حرام آگاهىتان ندادم؟ مگر پیراهن عافیت را با عدل خود به اندام شما نپوشاندم؟ و
نیکىها را با اعمال و گفتار خود در میان شما رواج ندادم؟ و ملکات اخلاق انسانى را
به شما نشان ندادم؟ (40)
در فرهنگ نهجالبلاغه همه تباهىها از فقدان تربیت
صحیح نشات مىگیرد; از اینرو توجه به امر تعلیم و تربیت در جایگاه ویژهاى قرار
دارد: «عدم الادب سبب کل شر» (41) که تعبیر دیگرى است از این روایت
علوى: «لا دین لمن لا ادب له» .
4) اقامه سنتها، جلوگیرى از بدعتها، ابلاغ مواعظ و تلاش در نصیحت مردم
، از وظایف عمومى رهبران جامعه است:
بدان که بهترین بندگان خدا نزد او، پیشوایى است عادل و
دادگر، هدایتشده و هدایت کننده، پس سنتهاى معلوم را برپا دارد، و بدعتهاى مجهول
را بمیراند. (42)
در جاى دیگر مىفرمایند:
همانا بر امام نیست جز آنچه از امر پروردگار به عهده
او واگذار شده است: کوتاهى نکردن در پند و موعظه، و کوشیدن در نصیحت. (43)
در نظر امام علىعلیه السلام تربیت صحیح بنیان همه
سعادتهاست و هر امرى در سایه تربیت درستبه سامان مىرسد:
کمال سعادت (سعادت دنیوى و اخروى) تلاش کردن در صلاح
امور همگان و تربیت جمهور مردم است. (44)
اصول حاکم بر خط مشىگذارى
1. حاکمیت الله (خدامحورى)
خدا محورى در کلام حضرتعلیه السلام وجود دارد، هم در
عرصه اخلاق، آن جا که صفات متقین را براى همام ذکر مىکند:
عظم الخالق فى انفسهم فصغر ما دونه فى اعینهم;
(45) (مؤمنان) ژرفاى روحشان را عظمت آفردگار لبریز کرده است، پس هرچه جز او،
در نگاهشان خرد است.
و هم آنجا که در صحنه سیاست، نوع برخورد با زمامدار
را تبیین مىفرماید:
کسى که عظمتخدا در جانش بزرگ و منزلت او در قلبش والاست،
سزاوار است که هر چیز جز خدا را کوچک شمارد. (46)
در این بخش به بررسى اصولى که مبتنى بر خدامحورى
(حاکمیت الله) است، مىپردازیم:
1) حق مدارى و حق محورى براى کلمه «حق» معانى مختلفى
مطرح شده است; از این رو باید به چگونگى حقمدارى بر اساس معانى چهارگانه آن در
سیاست مولى الموحدینعلیه السلام پرداخت:
الف) حق به معناى خدا: اگر حق به معناى خدا باشد،
حضرتعلى فانى در خداست، در رفتار، کردار، گفتار و نیات، که جنگ خندق شاهدى بر این
ادعاست.حضرتعلیه السلام در اینباره مىفرماید:
به خدا سوگند اگر هفت اقلیم را با آنچه در زیر
آسمانهاستبه من دهند تا خدا را نافرمانى کنم در اینکه پوست جوى را از مورچهاى
ناروا بگیریم، چنین نخواهم کرد. (47)
بر پایه همین اصل، اساس نگاه خود و دیگران به سیاست را
چنین تبیین مىکند: «من شما را براى خدا مىخواهم، شما مرا براى خودتان مىخواهید»
(48) .و نیز مىفرماید: «مخلوق را طاعتى نیست آن جا که خالق را نافرمانى
آید» . (49)
ب) حق به معناى قرآن: اگر حق به معناى قرآن باشد، باز
حضرت علىعلیه السلام از همگان حق محورتر (قرآنىتر) مىباشد و این اساس را در
جریان حکمیت اثبات فرمود:
اگر به آن دو نفر (ابو موسى و عمرو عاص) راى به داورى
داده شد، تنها براى این بود که آنچه را قرآن زنده کرد، زنده سازند، و آنچه را قرآن
مرده خواند، بمیرانند; زنده کردن قرآن این است که دست وحدت به هم دهند و به آن عمل
کنند، و میراندن، از بین بردن، پراکندگى و جدایى است; پس اگر قرآن ما را به سوى
آنان بکشاند آنان را پیروى مىکنیم و اگر آنان را به سوى ما سوق داد باید اطاعت
کنند. (50)
ج) حق به معناى مصطلح و رایجحقوقى: اگر حق به معناى
مصطلح و رایجحقوقى باشد باز هم علىعلیه السلام به هیچ قیمتى و حتى به اندازهى
ذرهاى از آن عدول نمىکند.جریان نامه شدید اللحن امام به یکى از فرمانداران و
همچنین قضیه برخورد با برادرش عقیل (51) بهترین شاهد بر این مدعاست.به
امامعلیه السلام خبر دادند که فرماندار بصره (ابن عباس) مقدارى از بیت المال
مسلمانان را برداشته، به مکه گریخته و به ناحق خورده است، امام علیه السلام نامه
شدید اللحنى به او نوشتند:
پس از خدا بترس، و اموال آنان را بازگردان، و اگر چنین
نکنى، و خدا مرا فرصت دهد تا بر تو دستیابم، تو را کیفر خواهم کرد، که نزد خدا
عذر خواه من باشد، و با شمشیرى تو را مىزنم که به هرکس زدم وارد دوزخ گردید.سوگند
به خدا اگر حسن و حسین چنان مىکردند که تو انجام دادى، از من روى خوش نمىدیدند و
به آرزو نمىرسیدند تا آن که حق را از آنان بازپس ستانم. (52)
د) حق به معناى قانون: اگر حق به معناى قانون باشد،
علىعلیه السلام الگوى قانون مدارى و پایبندى به قانون است.آن حضرت پایمال شدن حق
و عدالت را با هیچ عذرى نمىپذیرد; از این رو به مالک اشتر نخعى مىفرماید: «به
مردم نگو، به من فرمان دادند، من نیز فرمان مىدهم پس باید اطاعتشود» . (53)
2) امانت پنداشتن حکومت نه غنیمت دانستن آن تدبیر و
سیاست جامعه بشرى یکى از مهمترین حکمتهاى ارسال رسل و انزال کتب آسمانى به شمار
مىرود (54) و نیز اگر سیاست را «مدیریت و توجیه و تنظیم زندگى اجتماعى
انسان ها در مسیر حیات معقول» (55) معنا کنیم، به حکم عقل یکى از
عالىترین کارها و تلاشها محسوب مىشود; از این رو در مکتب اسلام این عبادت با ارزش
براى عموم شایستگان واجب کفایى و براى شایستگان منحصر به فرد مثل انبیا و
ائمهعلیهم السلام در زمان خود واجب عینى است.
اسلام به همان اندازه که نسبتبه ادیان گذشته داراى
خصلت جاودانگى و جامع الاطراف بودن قوانین و احکامش است، در جهت تدبیر و سیاست
جامعه انسانى و اسلامى نیز از ویژگى و امتیاز خاصى برخوردار مىباشد; بدین معنا که
«توجه به سرنوشت جامعه و شیوه حکومت، قوانین و احکام مربوط به آن، ویژگىها و
شرایط لازم براى متصدیان امور و...» از پردامنهترین فصول این شریعت والاى الهى و
جاودانى است.
در این جا اصول کلى و خطوط اساسى سیاست را در
نهجالبلاغه جستوجو مىکنیم.پیش از آن، اشارهاى به کلام خداوند مىکنیم، جایى که
حاکم و سرپرست جامعه را امین جامعه مطرح مىکند و رسالت و وظیفه مردم را سپردن
امانتحکومتبه او مىداند. (56) امام علىعلیه السلام این معنا از
سیاست را در نامه خود به اشعثبن قیس، فرماندار حضرت در آذربایجان، تصریح مىکند:
بىگمان کارى که به تو سپرده شده است نه لقمهاى چرب،
بلکه بار امانتى بر گردن تو است و در پاسدارى از آن باید سرور خویش را پاسخگو
باشى. (57)
در نامه دیگرى که به عنوان ماموران و کارگزاران وصول
خراج مرقوم فرمودهاند، آمده است: «شما خزانه داران ملت، نمایندگان امت و سفیران
رهبران هستید» . (58)
تاکید دیگر این برنگرش رسالت در منشور حکومتیعنى نامه
به مالک اشتر است: «همچون درندهاى مباش که خوردن و دریدن مردم را مغتنم شمارى» .
(59)
تعابیر حضرتعلیه السلام به خوبى حاکى این معناست که
اگر پذیرش این بار امانت، وظیفهاى بر دوش حضرت نبود، هیچگاه به قبول آن تمایلى
نشان نمىداد. (60)
3) التزام به کتاب و سنت پیامبرصلى الله علیه وآله
وسلم و سنتهاى خوب پیشینیان حضرت در فرمان به مالک اشتر مىفرمایند:
آنچه بر تو لازم است آن که حکومتهاى دادگستر پیشین،
سنتهاى با ارزش گذشتگان، روشهاى پسندیده رفتگان، و آثار پیامبر و واجباتى که در
کتاب خداست، را همواره به یادآورى، و به آنچه ما عمل کردهایم پیروى کنى....
(61)
2.مردم محورى از اهداف حکومت امام على علیه السلام
همچنانکه بیان شد، تربیت است.در تربیت، انسان محور
اساسى است; از این رو در حکومتهاى الهى، مردم نقش اساسى را دارند و حکومت ابزارى
براى رشد و تعالى مردم است.در این جا به نمودهاى «مردممحورى» در نهجالبلاغه،
اشارهاى مىکنیم:
1) مشروعیتسیاسى و مقبولیت مردمى
حضرت على علیه السلام این معنا را در خطبههاى 173،
137، 170، 205 و نامههاى 1 و 31 و 54 متذکر مىشوند که تنها به یک بخش از نامه 54
اشاره مىکنیم:
من قصد مردم نکردم تا این که مردم قصد من کردند (و به
سویم آمدند) و براى بیعت دستبه سوى آنان دراز نکردم تا این که ایشان دست دراز
کردند و با من بیعت کردند.
2) شایستهسالارى
گزینش انبیاى الهى، که به شهادت تاریخ بهترین خلق خدا
در هر زمان در روى زمین بودهاند، براى راهبرى جوامع بشرى و اصرار بر حفظ خط امامت
و ولایت در امر دایتبشر و وعده بر اینکه صالحان وارث نهایى زمین هستند (62)
و کلمات پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم و معصومینعلیهم السلام
(63) که در خصوص ضرورت شایستگى والیان امور صادر شده است، بهترین دلیل بر
معرفى این اصل به عنوان استراتژى کلى در حکومت اسلامى است.امیرالمؤمنینعلیه
السلام در فرمان مالک اشتر جملاتى را در این باره فرمودهاند که در قالب دستهبندى
ذیل بیان مىکنیم:
الف) ضرورت شناخت در گزینش (فاستعملهم اختبارا) ;
ب) پرهیز از خوش گمانى و هوشمندى خود در انتخاب و
گزینش کارگزار (ثم لا یکن اختبارک ایاهم على فراستک واستنامتک و حسن الظن منک) ;
ج) تقسیم کار و سازماندهى (واجعل لراس کل امر من امورک
راسا منهم) ;
د) ضرورت وجود تشکیلات ادارى (کل امر من امورک) ;
ه) خوددارى از واگذارى چند مسؤولیتبه یک فرد (واجعل
لراس کل امر من امورک راسا منهم) ;
و) دو شرط اساسى در مسؤولان مشاغل کلیدى: اول، اینکه
کارهاى مهم او را درمانده نسازد و دوم، اینکه فراوانى کارها او را پریشان و خسته
نکند (لا یقهره کبیرها، ولا یتشتت علیه کثیرها) ;
ز) پاسخگویى مسؤول در برابر به کمبودهاى سازمان (مهما
کان فی کتابک من عیب فتغابیت عنه الزمته) ;
ح) صفات لازم کارگزارانى که گزینش مىشود: (64)
1- تجربه کارى (وتوخ منهم اهل التجربة) ;
2- شرم و حیا و حرمتدارى خود و دیگران (والحیاء) ;
3- شایستگى و صلاحیتخانوادگى (من اهل البیوتات
الصالحة) ;
4- سابقه تعهد به اسلام و مسلمانى (والقدم فى الاسلام)
;
5- کارآیى و آثار وجودى بیشتر (فاعمد لاحسنهم کان فى
العامة اثرا) ;
6- معروف به امانتدارى (و اعرفهم بالامانة وجها) ;
حضرتعلیه السلام در خطبه هفدهم از نهجالبلاغه،
ویژگىهاى منفى متصدیان ناشایست امر قضاوت را مىشمارند.براى نشان دادن پایبندى به
این اصول در عمل حضرت به دو نمونه اشاره مىکنیم:
اول، خطبه آغازین دوره حکومتحضرت که در روز جمعه 25
ذیحجه سال 35 ایراد شده که خط بطلان بر تمام ارزشهاى جاهلى، روابط فامیلى و
قبیلهاى، تعصبات کور، داد و ستدهاى سیاسى کشید و با صراحت تمام بیان داشتند که
براساس ضوابط تقوا، قرآن و سنت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم اوضاع جامعه را
زیرورو خواهند کرد. (65)
دوم، عزل عمر بن ابى سلمه مخزومى فرماندار بحرین و
جایگزینى نعمان بن عجلان زرقى با این توجیه که این کار براى تو مذمت و یا ملامتى
ندارد، چرا که تو زمامدارى را به نیکى انجام دادى و حق امانت را ادا کردى، و تنها
به جهت استفاده در جنگ صفین این جابهجایى صورت مىگیرد. (66)
3.عدالتمحورى
از محورىترین اصول حکومت در دیدگاه امام علىعلیه
السلام تحقق عدالت در ابعاد مختلف آن بود.
1) قاطعیت در اجراى حق و عدالت
بر کسى پوشیده نیست که امام براساس اصل حقمدارى و در
راستاى اجراى عدالت، هیچ ملاحظهاى جز انجام وظیفه و کسب رضاى الهى را در نظر
نداشت; براى نمونه به مواردى از نمود این اصل در دوران حکومتحضرت اشاره مىکنیم:
الف) امام على پس از رسیدن به خلافتبا شدت سوگند یاد
کردند که زمینهاى بخشیده شده به افراد را به بیت المال باز خواهم گرداند هر چند
مهریه زنانشان کرده باشند. (67)
ب) خطبهاى که در آغاز خلافت ایراد کردند که خبر از
قاطعیت در اجراى حق و عدالت مىداد. (68)
ج) سخنرانى حضرت پس از فرونشاندن شورش نهروان در سال
38 هجرى در کوفه که در آن اذعان دارد که هیچ جا در مورد حق کوتاه نیامدند.
(69)
د) امتناع حضرت از پرداخت هدایا و پولهاى بیت المال
به اشراف عرب و بزرگان قریش براى جذب آنان به سوى خویش. (70)
ه) آنگاه که همه با امام بیعت کردند و عبدالله بن
عمر، سعد بن ابى وقاص، محمد بن مسلمه، حسان بن ثابت و اسامة بن زید از بیعتسرباز
زدند، امامعلیه السلام فرمود:
به خدا سوگند که داد ستمدیده را از ظالم ستمگر بستانم،
و مهار ستمگر را بگیرم و به آبشخور حق وارد سازم، گرچه تمایل نداشته باشد.
(71)
و) در مقابل ناکثین (طلحه و زبیر) که پس از بیعتبا
امامعلیه السلام اعتراض کردند که چرا در امور کشور با آنان مشورت نکرده و از آنها
کمک نگرفته است، حضرتعلیه السلام برخورد قاطع مىکند که به اندک چیزى خشمناک
شوید...به من خبر دهید که کدام حقى را از شما باز داشتهام؟ (72)
تلفیق قاطعیتبا نرمش نکته حائز اهمیت در سیاست علوى
اینکه قاطعیتبا نرمش تلفیق شده و به عنوان یک اصل تربیتى مورد استفاده حضرت قرار
مىگرفته است.امام پس از جنگ جمل نامهاى به معاویه مىفرستد و مشروعیتحکومتخود
را بر مبناى معاویه که تکیه بر بیعت مردم و تصمیم شوراى مهاجر و انصار بوده توضیح
مىدهد.در ادامه قاطعیتخود را در مقابل گردنکشان اعلام مىدارد، (73) و
یا در برخورد با گزارشى از بد رفتارى و خشونت عبدالله بن عباس فرماندار بصره با
قبیله بنى تمیم، حضرتعلیه السلام مىفرمایند: «سعى کن تا خوشبینى من به شما استوار
باشد و نظرم دگرگون نشود» ، (74) و در مورد دیگر به فرماندار فارس، عمر
بن ابىسلمه ارجعى، درباره شکایت دهقانان مشرک منطقه تحتحکومت وى، توصیه
مىفرمایند:
نه آنان (دهقانان مشرک) را شایسته نزدیک شدن یافتم،
زیرا که مشرکند و نه سزاوار قساوت و سنگدلى و بدرفتارى یافتم، زیرا که با ما هم
پیمانند; پس در رفتار با آنان، نرمى و درشتى را به همآمیز، رفتارى توام با شدت و
نرمش داشته باش. (75)
در مقابل، وقتى معاویه قصد توطئه در بصره را دارد،
امامعلیه السلام در نامهاى به مردم بصره چنین مىفرماید:
داستان پیمان شکستن و موضعگیرى ستیز جویانه تان با
من، روشنتر از آن است که از یادش ببرید، با این همه، من مجرمان شما را عفو
کردم....اما اگر هم اکنون کارهاى ناروا و اندیشههاى نابخردانه، شما را به مخالفت
و دشمنى با من بکشاند، سپاه من آماده و پا درکابند و اگر مرا به حرکت مجبور کنید،
حملهاى بر شما روا دارم که جنگ جمل دربرابر آن بسیار کوچک باشد. (76)
در سفارشى دیگر به یکى از فرمانداران (77) تصریح
مىکند:
درشتخویى را با اندک نرمى بیامیز.در آنجا که مدارا
کردن بهتر است مدارا کن و در جایى که جز با درشتى کار آن جام نگیرد، درشتى کن....
(78)
2) عدالت اجتماعى
از آیات الهى و احادیث نبوى استفاده مىشود که
پیامبران الهى دو هدف عمده را دنبال مىکردند: الف) در بعد فردى، تزکیه انسان
«ویزکیهم» (79) ، ب) در بعد اجتماعى، عدالت اجتماعى: «لیقوم الناس
بالقسط» . (80) بر همین اساس، بالاترین نمود حکومت علوى همین عدالت
اجتماعى بود که در زمانه رواج تبعیضها بیش از شاخصههاى دیگر در کلام حضرتعلیه
السلام به چشم مىخورد تا جایىکه حضرت را مقتول عدالتش خواندهاند. (81)
حضرت در ابتداى حکومتخود با شدت از اجراى عدالت
اجتماعى سخن به میان مىآورد:
سوگند به خدایى که پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را
به حق مبعوث کرد، سخت آزمایش مىشوید، چون دانهاى که در غربال ریزند، یا غذایى که
در دیگ گذارند، به هم خواهید ریخت، زیر و رو خواهید شد، تا آن که پایین به بالا و
بالا به پایین رود، آنان که سابقهاى در اسلام داشتند و تاکنون منزوى بودند بر
سرکار مىآیند و آنها که به ناحق، پیش گرفتند، عقب زده خواهند شد. (82)
3) عدالت اقتصادى
تامین عدالت در زمینه اقتصاد و به منظور برآوردن
نیازهاى مادى انسان در جریان رشد و تعالى، تامین استقلال اقتصادى و نفى هرگونه
وابستگى و اسارت اقتصادى، ریشهکن کردن فقر و محرومیت، از اهداف حکومت اسلامى است
که در قالب قسط و عدل در بعد اقتصادى مورد توجه قرار مىگیرد.
نهجالبلاغه راههایى که منتهى به عدالت اقتصادى
مىشود اینگونه معرفى مىکند:
1- توزیع منابع طبیعى و درآمدهاى عمومى (نامههاى 50 و
53) ; 2- استرداد ثروتهاى نامشروع (خطبه 15 و نامه 26) ; 3- توجه جدى و حمایت از
اقشار آسیبپذیر (نامههاى 47 و 53); 4- ایجاد زمینه اشتغال و کارهاى مورد درخواست
جامعه; (83) 5- پیگیرى سیاست فقرزدایى (نامه 67) .
4) عدالت قضایى (اجراى دقیق عدالت)
حسن عدالت و قبح ظلم از بدیهیات عقلى است که در فرهنگ
اسلام ومنابع دینى بر آن تاکید فراوانى شده است، به طورى که در قرآن حدود 250 آیه
در اینباره هست و در نهجالبلاغه نیز بیش از پنجاه مورد به قبح ظلم اشاره شده است
و این شدت پرهیز حضرتعلیه السلام از هرگونه شایبه ظلمى و پرداختن دقیق ایشان به
همه زوایاى عدالت، او را به مجسمه دادگرى و منادى عدالت در عالم هستى تبدیل کرده
است. (84) براى نمونه ایشان در ابتداى خلافت در پى امتناع برخى افراد
از بیعتبا حضرت فرمودند:
سوگند به خدا، داد مظلوم را از ظالمش مىستانم و افسار
ستمکارش را مىگیرم و او را تا چشمهسار حق مىکشانم، گرچه او رغبتى بدان نداشته
باشد. (85)
همچنین در وصیتخود به امام حسن و امام حسین علیهما
السلام پس از ضربت ابنملجم، اینگونه مىفرمایند:
اى فرزندان عبدالمطلب، مبادا پس از من دستبه خون
مسلمانان فروبرید و بگویید امیر مؤمنان کشته شد، بدانید جز کشنده من کسى دیگر
نباید کشته شود.درستبنگرید! اگر من از ضربت او مردم، او را تنها یک ضربتبزنید، و
دست و پا و دیگر اعضاى او را مبرید. (86)
اشاره شد که حضرتعلیه السلام وحدت رویه قضایى را
ابداع فرمودند، چرا که از گلایههاى جدى حضرت همین اختلاف راى عالمان در احکام
قطعى اسلام بوده است. (87)
عمدهترین نکتهاى که در تحقق عدالت قضایى تاثیر
فراوان دارد، انتخاب قضات شایسته است که موجب مىشود که احکام نورانى اسلام به
زیبایى اجرا شود.بر این اساس حضرت در فرمان مالک اشتر، برترى علمى و عملى و اخلاقى،
توانایى قضایى، اجتناب از خشم و عصبانیت، پرهیز از لجاجت، وارستگى از طمع،
ژرفاندیشى، توقف و احتیاط در شبهات، مهارت در استدلال و احتجاج، پرحوصلگى،
قاطعیت، خود پسند نبودن، ساده لوح نبودن از ویژگىهاى قضات شایسته مىشمارند.
(88) حضرت در ادامه بر مراقبت و بازرسى عملکرد قضات، تامین مادى قاضى و حفظ
حرمت قاضى تاکید مىکنند.
تاکید بر استقلال دستگاه قضایى امامعلیه السلام در
ضمن تبیین چگونگى دستگاه قضایى وسیماى قضات و داوران، به ضرورت استقلال این دستگاه
تاکید کرده و به مالک اشتر چنین مىنویسند:
سپس از میان مردم، برترین فرد نزد خود را براى قضاوت
انتخاب کن، کسانى که امور گوناگون و پراکنده در تنگناشان نگذارد. (89)
5) تبعیضستیزى
آنچه بیش از هرچیز بنیانهاى اعتقاد و باورهاى مردم را
به حکومت و به خصوص حکومت دینى متزلزل مىکند، وجود تبعیض در ساختار حکومتى و به
تبع در جامعه است.از آن جا که امام على وارث حکومتى بود که پدیده شوم تبعیض در آن
به شدت رواج داشت و مردم براى رفع این تبعیضها و ظلم و ستمها به ایشان روى
آوردند; از این رو در موارد بسیارى مسلک و مرام خود را مبارزه با هرگونه تبعیض
اعلام کرده و به کارگزاران حکومتى خود توصیه مىفرمود: «الذلیل عندی عزیز حتى آخذ
الحق له والقوی عندى ضعیف حتى آخذ الحق منه» (90) و در جاى دیگر
هرگونه تبعیض و ستمى بر بندگان را ظلم معرفى کرده و فرمایند:
سوگند به خدا، اگر تمام شب را بر روى خارهاى سعدان
(91) به سر ببرم و یا با غل و زنجیر به این سو یا آن سو کشیده شوم، خوشتر
دارم تا خدا و پیامبرش را در روز قیامت، درحالى ملاقات کنم که به بعضى از بندگان
ستم و چیزى از اموال عمومى را غصب کرده باشم.چگونه بر کسى ستم کنم براى نفس خویش،
که به سوى کهنگى و پوسیده شدن پیش مىرود و در خاک، زمانى طولانى اقامت مىکند!
(92)
4.امنیت
مفهوم امنیت، مصونیت از تعرض و تصرف اجبارى و بدون
رضایت است، و در مورد افراد به معناى آن است که نسبتبه حقوق و آزادىهاى مشروع
خود بیم و هراسى نداشته باشند و هیچ عاملى، حقوق مشروع آنان را تهدید نکند.
عواملى که براى تحقق امنیت در همه ابعاد آن مورد توجه
است، عبارتند از:
1) اجرا و تعمیم عدالت و قانون به طور یکسان و نفى
هرگونه تبعیض در جامعه;
2) مبارزه مداوم با عوامل تجاوز و زمینههاى تعرض
احتمالى و مهار کردن عواملى که زمینه تعرض دارد و پیشگیرىهاى لازم براى خشکاندن
ریشههاى تعدى و تعرض;
3) آگاهى عامه مردم با حقوق متقابل موجود در جامعه;
4) ضمانت اجراى نیرومند معنوى که ایمان و اخلاق
مىباشد;
5) ضمانت اجراى نیرومند قانونى براى کیفر دادن
متجاوزان به حقوق مردم;
قرآن امنیت را یکى از اهداف استقرار حاکمیت الله و
جانشینى صالحان در امامت معرفى کرده، (93) و تامین امنیت را از اهداف
جهاد اسلامى شمردهاست (94) و جامعه امن را ضرب المثل و الگو معرفى
مىکند. (95) امام علىعلیه السلام نیز در نهجالبلاغه، تامین امنیت را
انگیزه قیام صالحان و از اهداف مهم امامت مىشمارد (96) و با تاکید بر
صلح، براى تامین امنیت، پیشگیرى از عوامل تهدید کننده را گوشزد مىنماید.
(97)
5.آزادى
امام على علیه السلام آزادى را بزرگترین موهبت الهى
به جامعه انسانیت دانسته و با این بیان، آزادى انسان را به اصل آفرینش انسان پیوند
مىزند. (98) آزادى و حریت در مکتب والاى امام داراى معناى گستردهاى
است و در مرتبه والاى آن، آزادى از هر قید و بند و وابستگى مادى و دلبستگى به
غیرخدا را دارد که عین عبودیت و بندگى خداى تعالى مىباشد.این معنا از آزادى با
آزادى غربى که بیشتر رهایى از عوامل بیرونى و سلطه دولت و قدرت سیاسى را مد نظر
دارند، متفاوت است. این آزادى، مبناى حقوق اجتماعى انسان و عامل بازیابى نقشهاى
اصلى و واقعى انسان است; از این رو حضرت مىفرماید: «من این حق را ندارم که شما را
بر چیزى که اکراه دارید، اجبار کنم». (99)
1) آزادى انتخاب
جریان بیعت مردم با حضرت على، نماد آزادى انتخاب سیاسى
مردم است و مردم با میل و رغبتخود پیش آمدند و حضرت کسانى را که از بیعتبا ایشان
سرباز زدند مجبور به بیعت نکرد.این پدیده در خطبه شقشقیه به خوبى منعکس شده است.
(100)
2) آزادى بیان و قلم
این آزادى که امروزه به عنوان یکى از حقوق طبیعى همه
افراد بشر مورد توجه مکاتب است، در مکتب اسلام و حکومت علوى تحت عنوان سه اصل
ارزشى و واجب مورد توجه قرار گرفته است: مشورت، امر به معروف و نهى از منکر و
نصیحت ائمه مسلمین. (101)
آزادى پیشنهاد:
حضرت على علیه السلام براى تقویت این آزادى در فرمان
حکومتى خود به مالک اشتر توصیه مىکنند که فرصتى را براى مردم اختصاص بده تا
آزادانه با تو حرف بزنند و پیشنهادات خود را مطرح کنند.
آزادى انتقاد:
انتقاد سازنده از لوازم و اسباب پویایى یک جامعه و
حرکت در مسیر رشد و رفع نقایص است.امام على در آغاز حرکتخود براى جنگ جمل،
احتمالات مختلف را براى مردم تبیین کرده و مردم را به تفکر وا مىدارد و زمینه را
براى اظهار نظر ایشان و سپس تصمیم عاقلانه فراهم مىسازد. (102) در جاى
دیگر امام تاکید مىکند همچنانى که با حکام جابر روبه رو مىشوید (و از گفتن
انتقاد ترس و وحشت دارید، با من روبه رو نشوید)، (103) حتى دشمنان
حکومتحضرت از جمله خوارج، مادامى که داعیه جنگ نداشتند، در مرکز خلافتحضرت
آزادانه سخن مىگفتند.از جمله سفارشات امامعلیه السلام به مالک اشتر این است که
آنکس را بر دیگران برترى ده که سخن تلخ حق را به تو بیشتر بگوید. (104)
3) آزادى احزاب و گروهها
عمدهترین گروههاى فعال در زمان حضرت، قاعدین،
ناکثین، قاسطین و مارقین بودند و اینان مادامى که دستبه اقدام عملى علیه حکومت
نزده بودند، با ایشان برخوردى نکرده و تنها با آگاهى دادن به مردم، قدرت تحلیل و
انتخاب مردم را افزایش مىداند. (105)
4) پرهیز از خشونت و خونریزى
در فرهنگ اسلام، اصالتبا صلح و دوستى و پرهیز از
هرگونه خشونت و خونریزى است، به شرط اینکه مورد سوء استفاده قرار نگیرد و مصلحت
جامعه اسلامى نیز این اقتضا را داشته باشد; از این رو حضرت پس از سرکوبى
توطئهگران جنگ جمل، آنگاه که معاویه قصد داشت در بصره توطئه کند، نامهاى را به
مردم بصره ارسال داشتند:
داستان پیمان شکستن و موضعگیرى ستیزه جویانه تان با
من، روشنتر از آن است که از یادش ببرید، با این همه مجرمان شما را عفو کردم
وشمشیر از فرارىتان برداشتم، استقبال کنندگان را پذیرفتم. (106)
در ادامه اشاره مىکنند که اگر از این موقعیت و
مرحمتسوء استفاده کنید با شما برخورد جدى خواهم کرد. (107)
حضرتعلیه السلام اشتباه کارى جامعه، بد خویى، تلون و
در جازدن جامعه را نیز محصول رفتار خشونتآمیز در زمان خلافتخلیفه دوم مىدانند.
(108) از جمله توصیههاى حضرتعلیه السلام به مالک اشتر نیز پرهیز از هرگونه
خشونت مگر در هنگام ضرورت است:
از خونریزى ناروا بپرهیز که آن به خشم خدا نزدیکترین
باشد و بزرگتر کیفرى را پیآمد دارد و هم زوال نعمت و سرنگونى را زمینه سازترین
باشد.
5) شورا و نفى استبداد و انتقاد پذیرى حکومت
امام على در خطبه 216 به این حق اشاره مىفرماید: «از
گفتن سخن حق به من و یا مشورت عدالتآمیز با من خوددارى نکنید» .همچنین در
نامههاى پنجم و پنجاهم و حکمت 161 نیز بر این مهم تاکید مىفرماید.
6) نفى انحصارطلبى و ریشهکنسازى عوامل آن
امام على در فرمان مالک اشتر گوشزد مىکند که از
انحصارطلبى پرهیز کند.در واقع یکى از ریشههاى مخالفتبعضى با امام، نفى
انحصارطلبى و شکستن انحصار آنان بود که در زمان خلیفه سوم بدان دستیافته بودند.
(109)
امام علیه السلام همچنین در خطبههاى 159 و 209 و نامه
27 نیز بر این مهم تاکید مىفرمایند.
7) عدم اجبار مردم براى حضور در جنگ (اگر چه شرعا هم بر آنها واجب
باشد)
با وجودى که حفظ امنیت جامعه و دفع خطر دشمن از امور
مهم مىباشد، ولى آن حضرت در نامهاى به عثمان بن حنیف فرماندار بصره در مور گزینش
نیروهاى عمل کننده در جنگ، مىنویسد:
و از آنان که فرمان مىبرند براى سرکوب عاصیان مدد
بگیر، زیرا آن کس که از جنگ کراهت دارد بهتر است که شرکت نداشته باشد و شرکت
نکردنش از یارى دادن اجبارى بهتر است. (110)
حضرتعلیه السلام نه به کارگیرى مردم را از روى زور و
جبر مىپسندد و نه تحمیل هزینه را بر مردم روا مىداند، مگر در موارد اضطرار
(گرسنگى)، که این معنا را در نامهاى که به شهروندان واقع در مسیر سپاه اسلام
نوشته، یاد آورى مىفرماید. (111)
8) نفى آزار و شکنجه
در مکتبى که شکنجه و آزار حیوانات حرام باشد، جایگاه
اذیت و آزار انسان و مسلمان و مؤمن کاملا معلوم است و آیات و روایات زیادى در این
باره وارد شده است. (112) امام على در اولین سخنرانى خود به این امر
مهم اشاره مىفرمایند:
پس مسلمان کسى است که مسلمانان از زبان و دست او آزارى
نبینند، مگر آنجا که حق باشد، و آزار مسلمان روا نیست جز در آنچه که واجب باشد.
(113)
6.تعادل
آنچه بیش از همه افراد و جوامع و حکومتها را مورد
تهدید قرار داده است، عدم تعادل و پیمودن مسیرهاى انحرافى و به تعبیرى افراطى و یا
تفریطى است.امام در همان ابتداى قبول خلافت، ضمن بیان دقیق و صریح سیاستهاى خود،
ضرورت رعایت تعادل و اعتدال را به عنوان یک نمود تقوا متذکر شده و مىفرمایند:
چپ و راست (کنایه از راههاى انحرافى) جز به گمراهى
نمىانجامد، و راه میانه، جاده مستقیم الهى است که قرآن و آثار نبوت، آن را سفارش
مىکند و گذرگاه سنت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم است و سرانجام، بازگشت همه
بدان سو مىباشد... آنچه بر اساس تقوا پایه گذارى شود، نابود نگردد. (114)
بعد از بیان این اصل، در کلامى دیگر به معرفى این
«طریق وسطى» پرداخته و مىفرمایند:
ما (اهل بیت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم) تکیه گاه
میانهایم (طریق وسطى) و عقب ماندگان به ما مىرسند، و پیش تاختگان به ما باز
مىگردند. (115)
7.توسعه و اصلاحات اجتماعى
حضرت در فرمان به مالک، چهار موضوع حیاتى را به عنوان
هدف فرمان ذکر مىفرماید: . «جمعآورى مالیات، نبرد با دشمنان، اصلاح مردم و کار
مردم و آبادى شهرها» . (116)
8.جامعنگرى
(توجه به مسائل خرد و کلان جامعه، نه اینکه توجه به
مسائل کلان، بازدارنده از توجه به مسائل خرد باشد)
عدم جامعنگرى از آفات جدى نظامها محسوب مىشود، به
این بیان که گاهى پرداختن به مسائل خرد و به عبارت امروزى، روز مرگى، برنامه ریزى
بلند مدت را به بوته فراموشى مىسپارد و گاه غرق شدن در برنامه ریزى کلان، مسائل
خرد را از یاد مىبرد.امام علىعلیه السلام در بحثحکومتبا یک دید جامع، مسائل
خرد و کلان را در کنار یکدیگر مورد توجه قرار مىدهد و به فرمانداران خود نیز این
توصیه را مىفرماید:
(اى مالک) فروگذاردن وضایع کردن کار کوچک و خرد به
دلیل انجام دادن و استوار کردن کار زیاد و مهم، عذر قابل قبولى براى تو نخواهد
بود. (117)
حضرت در همین نامه، در بیان سیماى محرومان و مستضعفان
جامعه و چگونگى رسیدگى به ایشان، متذکر مىشوند:
همواره در فکر مشکلات آنان باش، و از آنان روى
برمگردان، به ویژه امور کسانى را از آنان بیشتر رسیدگى کن که از کوچکى به چشم
نمىآیند و دیگران آنان را کوچک مىشمارند و کمتر به تو دسترسى دارند.براى این
گروه از افراد مورد اطمینان خود که خدا ترس و فروتن هستند فردى را انتخاب کن، تا
پیرامونشان تحقیق و مسائل آنان را به تو گزارش کنند، سپس در رفع مشکلاتشان به
گونهاى عمل کن که در پیشگاه خدا عذرى داشته باشى، زیرا این گروه در میان
رعیتبیشتر از دیگران به عدالت نیازمندند، و حق آنان را به گونهاى بپرداز که در
نزد خدا معذور باشى.... (118)
نکته قابل توجه اینکه حضرت در این جا، اولا، به
مسائلى که ظاهرا کوچک ولى مهم است، در عرصه حکومت اشاره مىکنند و ثانیا، چگونگى
رسیدگى به این مسائل را نیز گوشزد مىنمایند.
پىنوشتها:
× حجةالاسلام والمسلمین محمد مهدى ماندگار، کارشناس
ارشد علوم سیاسى دانشگاه باقرالعلوم (ع) .
1. ر. ک: سید مهدى شمس الدین، دانستنىهاى نهجالبلاغه
(قم: انتشارات قدس، 1374) ص 113.
2. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام (تهران:
انتشارات فیض الاسلام، 1366) خطبه 3.
3. همان، نامه 53.
4. همان، خطبه 33.
5. همان، خطبه 131.
6. همان.
7. همین معنا را حضرتعلیه السلام در کلام دیگرى بیان
مىفرمایند: جعل الله سبحانه العدل قوام الانام، و تنویها من المظالم و الآثام او
تسنیة للاسلام، و یا در جاى دیگر مىفرمایند: بالعدل تصلح الرعیة. «همان ص 237» .
8. سیدجلال الدین محدث، شرح فارسى غرر الحکم و درر
الکلم (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ سوم) ج7، ص 236.
9. همان.
10. همان.
11. نهجالبلاغه، خطبه 86.
12. همان.
13. تاجایى که درباره مولا گفته شده: قتل فى محرابه
لشدة عدله. «مرتضى مطهرى، بیست گفتار (انتشارات صدرا، 1358) ص3» و یا ام هیثم
نخعى از اصحاب امام علىعلیه السلام و از مفاخر زنان شاعر شیعه مىگوید: یقیم الحق
لایرتاب فیه و یعدل فى العدى و الاقربینا; حق را بىهیچ تردیدى بر پا مىدارد، و
در میان دشمنان و نزدیکان به عدالت رفتارى مىکند. «سید محسن امین عاملى، اعیان
الشیعه (بیروت) ج 3، ص 489» .
14. ر. ک: نهجالبلاغه، خطبه 3 و نامه 63.
15. ر. ک: همان، خطبه 136.
16. ر. ک: مصطفى دلشاد تهرانى، حکومتحکمت (تهران:
خانه اندیشه جوان، چاپ سوم، 1378) ص 82. به نقل از بلاذرى، انساب الاشراف و
خوارزمى مناقب.
17. ر. ک: نهجالبلاغه، خطبه 131.
18. ر. ک. ، همان، خطبه 105.
19. ر. ک. ، همان، نامه 53.
20. ر. ک. ، همان، خطبه 207.
21. ر. ک: ، همان، نامه 25 و نامه 53.
22. ر. ک: ، همان، نامه 53.
23. ر. ک: ، همان، خطبه 27 (به خطبه جهادیه) .
24. ر. ک: ، همان، نامه 53.
25. ر. ک: ، همان، نامه 53.
26. ر. ک: ، همان، خطبه 131.
27. ر. ک: ، همان، نامه 53.
28. ر. ک: محمد باقرمجلسى، بحارالانوار، ج 40، ص 327.
29. (هو الذى) انشاکم من الارض و استعمرکم فیها، «هود
(11) 61» .
30. ر. ک: نهجالبلاغه، خطبه 90، 31. ر. ک: همان، خطبه
104، .
32. ر. ک: همان، خطبه 34.
33. ر. ک: همان، نامه 53.
34. ر. ک: همان، نامه 53.
35. ر. ک: سید جلال الدین محدث، پیشین، ، ج 4، ص 318.
36. نهجالبلاغه، خطبه 34.
37. همان، حکمت 73.
38. همان، خطبه 174.
39. همان، خطبه 181.
40. همان، خطبه 86.
41. ابن ابى الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 20، ص 258.
42. نهجالبلاغه، خطبه 163.
43. همان، خطبه 104.
44. سید جلال الدین محدث، پیشین، ، ج 6، ص 30.
45. نهجالبلاغه، خطبه 184.
46. همان، خطبه 207.
47. همان، خطبه 215.
48. همان، خطبه 136.
49. همان، حکمت 165.
50. همان، خطبه 127.
51. همان، حکمت 224.
52. همان، نامه 41.
53. نهجالبلاغه، نامه 53.
54. آنجا که در سوره نحل آیه 36 مىفرماید: «و لقد
بعثنا فى کل امة رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت» و یا در سوره حدید آیه
25 مىفرماید: «لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب والمیزان لیقوم
الناس بالقسط، و انزلنا الحدید فیه باس شدید و منافع للناس» .
55. محمد تقى جعفرى، حکمت اصول سیاسى اسلام (تهران:
بنیاد نهج البلاغه، چاپ سوم، 1379) ص47.
56. نساء (4) آیه 58: «ان الله یامرکم ان تؤدوا
الامانات الى اهلها و اذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل» . شیخ طبرسى تاکید
دارد که به قرینه آیه بعد «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم»
فهمیده مىشود که یکى از این دو آیه مربوط به حقوق مردم و یکى مربوط به حقوق حاکم
است و همین معنا را مستفاد از روایات ذکر شده مىداند. «مجمع البیان (تهران:
المکتبة العلمیة الاسلامیة، بىتا) ج 2، ص 63- 64» .
57. نهجالبلاغه، نامه 5.
58. همان، نامه 51.
59. همان، نامه 53.
60. حضرت در خطبه سوم معروف به شقشقیه مىفرماید: «اما
والذی فلق الحبة وبرء النسمة، لولا حضور الحاضر وقیام الحجة بوجود الناصر وما اخذ
الله على العلماء ان لا یقاروا على کظة ظالم ولا سغب مظلوم، لالقیتحبلها على
غاربها ولسقیت آخرها بکاس اولها ولالفیتم دنیاکم هذه ازهد عندى من عفطة عنز» .
61. نهجالبلاغه، نامه 53. شایان ذکر است اینکه حضرت
به همه و از جمله والیان امور توصیه مىکردند که التزام به کتاب خدا و فرمانهاى
رسولصلى الله علیه وآله وسلم را محور کار خود قرار دهند در کلام حضرت مشهود است.
«ر. ک: نهجالبلاغه، خطبه 189 و 86» .
62. انبیا (21) آیه 105. آیات زیادى در قرآن این مضمون
را بیان مىکند.
63. در جایى پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم
خیانت مىدانند قبول مسؤولیتى را از طرف کسى که بداند شایستهتر از او وجود دارد
«عبدالعزیز متقى هندى، کنز العمال، ج6، ص 25» و در جاى دیگر خطاب به اباذر
مىفرمایند: من براى تو هر آن چیزى را مىخواهم که براى خودم، مىخواهم (که نشان
از محبت ایشان به اباذر دارد) (ولى) تو را ضعیف مىبینم، (لذا) هرگز امارت و رهبرى
دو نفر هم نپذیر و هرگز سرپرستى مال یک یتیم را هم برعهده مگیر «محمد باقر مجلسى،
بحار الانوار، ج 22، ص 406» و در جایى امام رضاعلیه السلام براى امام علایمى مثل
اعلم، احکم، اتقى، احلم، اشجع، اسخى، اعبد را مطرح مىفرمایند. «معانى الاخبار، ص
102» .
64. محمد قوچانى، فرمان حکومتى پیرامون مدیریت (مرکز
آموزش مدیریت دولتى، چاپ اول، 1374) 80- 90. (با تلخیص و اقتباس) .
65. نهجالبلاغه، خطبه 16.
66. همان ، نامه 42.
67. همان ، خطبه 15.
68. همان ، خطبه 16.
69. همان ، خطبه 37.
70. همان ، خطبه 126.
71. همان، خطبه 136.
72. همان، خطبه 196. براى اطلاع بیشتر ر. ک:
نهجالبلاغه، خطبه 215، و 221; نامه 41، 70، 71; حکمت 107.
73. همان، نامه 6.
74. همان، نامه 18.
75. همان، نامه 19.
76. همان، نامه 29. پس از هجوم عمرو عاص به مصر و کشته
شدن محمد بن ابى بکر، مخالفان امام در بصره نیز به فکرشورش افتادند. صحار بن عباس
عبدى نامهاى به معاویه نوشت و از او خواست مردى را به بصره بفرستد; تا مخالفان را
سازماندهى کند و معاویه ابن حضرمى را فرستاد; از این رو لذا حضرت پس از اطلاع، این
نامه را فرستاده و سرانجام طرفداران امام ابن حضرمى را شکست داده و او را کشتند.
«الغارات ج 2، ص 373- 412» .
77. احتمال داده شده که مراد مالک اشتر بوده است.
78. نهجالبلاغه، نامه 45.
79. جمعه (62) آیه 2.
80. حدید (57) آیه 25.
81. قتل فى محرابه لشدة عدله.
82. براى اطلاع بیشتر ر. ک: نهجالبلاغه، خطبه 3، 37،
87، 209.
83. محمدباقر محمودى، نهجالسعاده فى مستدرک
نهجالبلاغه (نجف، مطبعةالنعمان، 1385 ق) ج5، ص359.
84. محمد تقى جعفرى، ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه، ج 23،
ص 27- 28 (با اقتباس) .
85. نهجالبلاغه، خطبه 136.
86. همان، نامه 47.
87. همان، خطبه 18.
88. همان، نامه 53.
89. همان.
90. همان، خطبه 37.
91. خارى سه شعبه که خوراک شتران است و سخت گزنده است.
92. نهج البلاغه، خطبه 215، و همان، نامههاى 41، 46،
53 و 59.
93. نور (24) آیه 55.
94. بقره (2) آیه 193.
95. نحل (16) آیه 112.
96. نهجالبلاغه، نامه 131.
97. همان، نامه 53.
98. ر. ک: همان، نامه 31.
99. همان، خطبه 199.
100. همان، خطبه 3.
101. در مورد شورا و مشورت ر. ک: آل عمران (3) آیه 159
و شورى (42) آیه 38; غرر الحکم و درر الکلم، ج3، ص 428، ص 169، 236 و در مورد امر
به معروف و نهى از منکر ر. ک: آل عمران (3) آیه 104; نهجالبلاغه، نامه 47 و 31 و
حکمت 367 و در مورد نصیحت ر. ک: نهجالبلاغه، نامه 41، 73 و 34.
102. نهجالبلاغه، نامه 57.
103. ر. ک: همان، ، خطبه 207.
104. ر. ک: همان، ، نامه 53.
105. ر. ک: حسین نورى، خوارج از دیدگاه نهج البلاغه
(قم: اسماعیلیان) .
106. نهجالبلاغه، نامه 29.
107. همان.
108. همان، خطبه 2.
109. براى مثال، نقل شده که زبیر یازده خانه در بصره و
یک خانه در کوفه و یک خانه در مصر داشته است. وى داراى چهار همسر بوده که سهم هر
یک از زنان او پس از کسر ثلث آنها، یک میلیون و دویست هزار دینار بوده است.
«بخارى، صحیح، کتاب جهاد، باب برکة الغازى فى ماله، ج 5، ص 21» .
طلحة بن عبیدالله تیمى، خانهاى در کناسه کوفه ساخت و
گندمى که براى او از عراق مىآمده، هر روز به مبلغ هزار دینار بوده است. «مسعودى،
مروج الذهب، ج 2، ص 34- 343» .
110. نهجالبلاغه، نامه 4.
111. نهجالبلاغه، نامه 60.
112. ر. ک: احزاب (33) آیه 58 و محمد باقر مجلسى، بحار
الانوار، ج 67، ص 72 و ج 75، ص 247 و نهجالبلاغه، نامه 47.
113. نهجالبلاغه، خطبه 166.
114. همانخطبه 16.
115. همان، حکمت 106. در صلوات ماه شعبان که از حضرت
امام سجادعلیه السلام نقل شده است، آمده: اللهم صل على محمد و آل محمد الفلک
الجاریة فى اللجج الغامرة یامن من رکبها ویغرق من ترکها المتقدم لهم مارق والمتاخر
عنم زاهق واللازم لهم لاحق. «شیخ عباس قمى، مفاتیح الجنان، ص 156» .
116. نهجالبلاغه، نامه 53. براى اطلاع بیشتر ر. ک:
محمد تقى جعفرى، حکمت اصول سیاسى اسلام، ص 115و 116; مرتضى مطهرى، قیام و انقلاب
مهدى، (انتشارات صدرا، چاپ دوازدهم، 1371) ص 33 و 34.
117. نهجالبلاغه، نامه 53.
118. همان.